آخرین دختر

(19)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
1318

علاقه مندان به این کتاب
13

می‌خواهند کتاب را بخوانند
1

کسانی که پیشنهاد می کنند
2

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
1

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب آخرین دختر

انتشارات کتاب پارسه منتشر کرد:
نادیا در روستای کوچک کوچو در سنجار واقع در استان موصل عراق به دنیا آمد. داعش بعد از اشغال کوچو، بسیاری از اهالی روستا از جمله مادر و شش برادر او را به قتل رساند و خود او از سوی آنان ربوده شد و در مدت اسارتش مورد آزار و تجاوز قرار گرفت. نادیا مراد توانست بعد از مدتی از چنگ داعش بگریزد. او بعد از رهایی به آلمان رفت و تصمیم گرفت پیامش را به گوش جهان برساند.
این فعال حقوق بشر، در سال 2018، به دلیل مبارزاتش علیه خشونت جنسی و استفاده از آن در جنگ‌ها به عنوان سلاح، به همراه دنیس موکویگی برنده جایزه صلح نوبل شد. او همچنین جوایز حقوق بشر واسلاپ هاول و ساخاروف را دریافت کرده است.
«آخرین دختر» روایتی الهام‌بخش از داستانی وحشتناک است که برای نادیا مراد اتفاق افتاد. از زمانی که در شمال عراق و همراه با برادران و خواهرانش زندگی آرامی در روستا داشت. آرزوی او این بود که روزی معلم تاریخ بشود و آرایشگاهی در شهرش افتتاح کند. این آرزوها اما دیری نپایید و با تهاجم داعش زندگی آرام آنها هم به پایان رسید.
امروز داستان «نادیا» به عنوان شاهد خشونت‌های وحشیانه داعش، بازمانده تجاوز و یک پناهنده جهان را وادار کرده تا توجه خود را به یک نسل‌کشی جلب کند. «آخرین دختر» تماس برای اقدام است؛ وصیت‌نامه‌ای برای بقای انسان و زنده ماندن او، نامه‌ای عاشقانه برای کشوری گمشده، جامعه‌ای شکننده و خانواده‌ای که به واسطه جنگ تکه‌تکه شده است.
در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:
«نزدیک‌تر می‌شدیم. از در جلویی وارد خانه شــدم و به طرف اتاق مشــترکم با خواهرانم دویدم. توی اتاقمان یک آینه داشــتیم. روســری رنگ‌ و رو رفته‌ای را ســرم کردم. معمولاً وقتی روسری می‌پوشیدم که موقع خم شدن روی ردیف سبزیجات موهایم روی چشــم‌هایم نیاید.
ســعی کردم تصور کنم که یک جنگجو برای آمادگی نبرد چه کاری ممکن است انجام بدهد. سال‌ها کار کردن روی زمین، من را از آنچه ظاهرم نشــان می‌داد قوی‌تر کرده بود. هنوز نمی‌دانســتم اگر یکی از آدم‌رباها یا افرادی از روستایشــان را ببینم که در کوچو پرســه می‌زنند چه خواهم کــرد یا به آنها چه خواهم گفت؟ جلوی آینه ابرو درهم کشــیدم و با خودم تمرین کردم: «آهای تروریست‌ها که چوپان ما رو گرفتین، راهتون رو بگیرید و برگردید به روستایتان. دســت از این کارها بردارید. حداقل می‌تونید بگید اونها رو کجا نگه داشتید.» از گوشۀ حیاط، یک چوبدستی، از همان‌هایی که چوپان‌ها استفاده می‌کنند برداشتم و رفتم جلوی در که چندتا از برادرانم با مادرم ایستاده و غرق صحبت بودند …»
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی