

انتشارات پيدايش منتشر کرد:
دختري جوان بالاي سرسرهي باغي که پارک شده، ايستاده است، خندان، با موهايي دماسبي، با پيرهني قرمز با چيني روي سينه و با چيني روي زانوها. دختر مينشيند و پيش از نشستن، پشت دامن پيرهن را به زير پاها ميسراند. ميان جلو دامن را بين پاها سفت ميکند. بعد دو دست را پشت کمر ميگذارد، گويي دستها را بسته باشند، حتما يعني که بزرگ شده است و نميترسد و نيازي به گرفتن دو سوي سرسره ندارد. بعد خندهاي و لحظهي سريدن، جيغي، که هر چه بهزير و به زيرتر ميآيد، بلند و بلندتر ميشود. سر ميخورد و صدايش ميان پارک ميپيچد، ميان درختها.
حالا بر سرسره خون است، از بالا تا بهزير. خون دلمهبسته لخته لخته لخته کس ميآيد. دختر، تنش سوراخ سوراخ سوراخ است. از چندين جاي، سروسينه و شانه و شکم، خون بر سرسره ميسرد. سوراخها از مقابل کوچکند، در پشتش اما بزرگند، به قدر کف دست، سوراخهايي خونريز. دختر، دستها بر پشت، بر گودي کمر، دمر افتاده است پايين سرسره، ير سنگريزهها، و چال چال چالهايي بر جانش پيداست.
فروشگاه اينترنتي 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













