پری خاله و لنین

انتشارات گل آذين منتشر کرد:
پري خاله غرق در انتظاري شيرين،کنار پنجره ي بزرگ دو لنگه اي نشسته بود و شهر بي انتهايي را که در مقابل چشمانش گسترده بود،تماشا مي کرد،بام ساختمان هاي چندين اشکوبه،سطح کوچه هاي دلباز و عريض،ميدان ها و پارک ها . پياده رو ها را برف سنگيني پوشانده بود. حتي درختان سرسبز صنوبر نيز لباس سفيد به تن کرده بودند،هوا سرد و ساکت بود و هيچ صدايي به جز ريزش مداوم برف،به گوش نمي رسيد . عظمت پايتخت،پري خاله را به هيجان واداشته بود. از هنگامي ک به شهر وارد شده بود،قلبش از فرط حيرت و شادي،در سينه نمي گنجيد .شايد بدين سبب بود که نگاهش را هر دم از پنجره به هر سوي پرواز ميداد که بتواند قدري به هيجان دروني خود فائق آيد و افکار در هم خويش را سامان بخشد و قلب پر تب و تابش لحظه اي آرامش پذيرد...
فروشگاه اينترنتي 30بوک