پر

انتشارات چلچله منتشر کرد:
يک دقيقه بعد راجر دالتون در آستانه ي اتاق ايستاده بودم و با تبسم به من نگاه مي کرد، همان قد بلند و اندام ورزيده کمي لاغرتر، موهاي شقيقه اش کاملا خاکستري شده و رنگ و رويش سوخته و هواخورده بود، با چشمان گيرا و درخشانش مثل اين بود که سوالي مي کند. بالاخره با بشاشت گفت:
- سلام ويويان، اجازه مي دهي داخل شوم؟
من که از تعجب دهانم باز مانده بود و بهت زده او را خيره خيره نگاه مي کردم فقط توانستم بگويم:
تويي! عجب!...
فروشگاه اينترنتي 30 بوک