

انتشارات نيماژ منتشر کرد:
«سياوش اسم بهتري بود» دومين رمان ليلا صبوحي خامنه است. او در اين کتاب خواننده را همراه عباس ديزجي (يکي از شخصيتهاي رمان پيشينش، پاييز از پاهايم بالا ميرود) از ميان عشقهايي دردناک و مرگهايي تلخ و شيرين عبور ميدهد. خردهروايتهاي فشردهي او مانند کلافهاي رنگارنگ بيشماري به هم ميپيچند و پيش ميروند و هرکدام نقش خود را در بافتهي واحدي رقم ميزنند.
صبوحي در اين رمان، با تسلطي که بر زبان مردانهي راوياش دارد، قصهي رشد دردناک و اسطورهوار او را در خلال صعودي انفرادي به قلهي دماوند روايت ميکند. کتاب با دغدغهها و رنجهاي شخصي راوي آغاز ميشود، ولي طي رشدي بسيار ملايم و طبيعي، از قوميت و سپس مليت عبور ميکند و در فصلهاي پاياني، در قالب اسطورهاي کاملاً انساني تبلور مييابد.
داستان صبوحي از لحاظ ساختار، ترکيبي دقيق و مهندسيشده با فندانسيوني خللناپذير دارد. بااينحال ميتوان گفت در ازدحام داستانهايي با درونمايههاي پوچ و شخصيتهاي ضعيف و منفعل، اين نويسنده بيش از هرچيز ديگري در پي ارائهي قهرماني باورپذير و تبيين جهانبيني انحصاري خويش است؛ دغدغهاي که حقا بهخوبي از پس آن برآمده.
از پسري که حرفش را ميزد چيزي در ذهنم نبود. اگر هم قبلاً ميشناختمش، در آن لحظه درمورد او حضورذهن نداشتم. فقط يک چيز دربارهاش برايم مسلم بود. اينکه آن پسر يکي از آن سايههاي ناتمام است که يک جايشان ناقص يا قُر يا سوراخ است. از آنها که لنگ ميزنند و نميتوانند روي پاي خودشان راه بروند و اگر نتواني بهموقع خودت را از سر راهشان کنار بکشي، ميخواهند قصهشان را لاي غلتکهاي مغزت پرينت کنند. همان سايههايي که هنوز يک کُنجشان به رنجي يا عشقي يا هر چيز ديگري روي زمين بند است. مثل خود ناديا که ميگفت هنوز کنجش به آن بوي ريحان و نعناي شب آخر گير است.
فروشگاه اينترنتي 30 بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













