گزارش آخرین تابستان

(0)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
490

علاقه مندان به این کتاب
9

می‌خواهند کتاب را بخوانند
2

کسانی که پیشنهاد می کنند
2

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
1

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب گزارش آخرین تابستان

انتشارات ثالث منتشر کرد:
کیومرث دوباره به عکس نگاه کرد و گفت: «این زن و این راه پله تو رو یاد چی می‌ندازه؟»
بلند شدم و روبروی عکس ایستادم. متوجه جزئیات بیش‌تری شده بودم. سمت چپ راه پله، باز هم پله‌هایی بود که از فضای تاریک‌تر پایین به کف می‌رسید و در پاگرد، نور کمرنگ و بی‌روح لامپ مهتابی پاشیده بود. زن انگار آن پله‌ها و پاگرد را پیموده بود و حالا پله‌های دیگری پیش رو داشت که به فضای پرنورتری منتهی می‌شد. کبوترهای هراسان، طول مسیر را اشغال کرده بودند. شقیقه‌ام را خاراندم و گفتم: «اولش مضطربم می‌کنه، ولی بعد آرومم می‌کنه چون ته راه پله می‌رسه به سطح، به نور آفتاب.»
کیومرث گفت: «من رو هم مضطرب می‌کنه، اما اضطرابم رو از بین نمی‌بره؛ چون هنوز به یقین نرسیده م که اون نور، مال آفتابه یا یه لامپ مهتابی دیگه؟ شاید هم اضطراب کبوترها هم از چیزیه که می‌دونن، از گرفتار شدن، از پروازِ ناگزیر… نه حضور یه زن.»
دوباره به عکس دقت کردم. حس کردم در خوشبینی‌ام به انتهای راه پله کمی عجله کرده‌ام.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

    • نوع کالا
    • دسته بندی
    • موضوع اصلی
    • موضوع فرعی
    • نویسنده
    • نشر
    • شابک
    • زبان کتاب
    • قطع کتاب
    • جلد کتاب
    • تعداد صفحه
    • وزن
    • نوبت چاپ
    • سال انتشار
    • فارسی
    • رقعی
    • شومیز
    • 299 صفحه
    • 290 گرم
    • 4
    • 1402

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

معرفی کتاب گزارش آخرین تابستان اثر سهند ایرانمهر

گزارش آخرین تابستان رمانی از سهند ایرانمهر نویسندهٔ  ایرانی است که در سال 1402 منتشر شد. او در این کتاب نگاهی بی‌طرفانه به روزهای پرتلاطم، تحولات فرهنگی و اجتماعی ایران انداخته و تفاوت سنت و مدرنیته، گذشته و حال، حسرت و سرخوردگی و زندگی و مرگ را به تصویر کشیده است. سهند ایرانمهر این رمان را براساس تجربیات شخصی خودش نوشته است و سعی دارد تا خاطره‌ و روایتی از زمان حال بسازد.

چرا باید رمان گزارش آخرین تابستان را بخوانیم؟

اگر به رمان‌های معاصر ایرانی‌ای علاقه دارید که نویسنده در آن به دغدغه‌ها و زندگی روزمرهٔ مردم پرداخته است و زندگی امروز مردم را به تصویر کشیده است، خواندنِ این رمان زیبا را از دست ندهید.

جملات درخشانی از کتاب گزارش آخرین تابستان:

«خواستم ببینم ساعت چند است، اما ساعت مچی‌ام نبود. روز زمستانی و آلودهٔ تهران بود. از آن روزها که اخبار سراسری یا از وارونگی هوا خبر می‌دهد یا از قریب‌الوقوع بودن اتصال مجدد اینترنت. شاید یکی ساعتی از ثبت طلاقمان می‌گذشت، نه فقط من که انگار همه‌چیز داشت از هم جدا می‌شد. وارونگی هوا و جنجره‌هایی که انگار واژه‌های صیقل‌نخورده مسیرشان را خراش داده بودند، وسوسهٔ یک نفس عمیق را فرو می‌نشاند. فریاد، دود غلیظ و صدای ممتد بوق اتومبیل‌ها، شهر را فرا گرفته و خیابان همهٔ کودکانه‌ها را تف کرده بود. نفرت تلخ‌تر از آن بود که نگاهم را به آن بدوزم. هوای سرد و چرب و سرخ با لرزی که از ساق پا شروع می‌شد، وجودم را تسخیر کرده بود. اضطراب وعدهٔ سرد و نامطمئنی می‌داد. دلشوره به دست‌وپازدن آدم‌ها می‌خندید. درها و پنجره‌ها مثل چشم و دهان هرزه‌ای بودند که شکلک درمی‌آوردند. سرگیجه هجوم آورده بود، آن‌قدر که نفهمیدم چگونه و چرا و از کجا آن پاره‌فلزِ گذاخته و سرگردان از فریادها و دودها و امیدها و ناامیدی‌ها عبور کرد و مثل کلاغ دله‌دزد جایی را در نزدیکی سینه‌ام نوک زد. سفیر شومی که حتی آخ را در گلویم خشکاند. چیز بیش‌تری یادم نمی‌آید، جز احساس سوزش و درد شدیدی که مثل گذازهٔ یک آتشفشانِ به‌حرف‌آمده، به دامنهٔ جانم دوید و پردهٔ عریضی که همه زندگی‌ام را در یک لحظه پیش چشمم آورد.»

«درِ آهنی با نقش درهم‌پیچیدهٔ گلدانی رومی، التماس‌کنان از من می‌خواست، فراموش‌شدگی‌اش را مثل بکارت یک دوشیزه حفظ کند. ورودی خانه، پاگردی کوچک داشت. و بعد، سه پله و بعد، دری چوبی که کمی نوتر از دیوارهای گچی اطرافش بود. رنگ روی دیوارها همان رنگ‌های دوگانهٔ سبز روشن و سیرِ قدیمی بود که نواری مشکی آن‌ها را از هم جدا می‌کرد؛ با این همه، خوب مانده بود و ندیدم جایی از دیوار طبله کرده باشد یا رطوبت بر جایی از آن ماسیده باشد. در را باز کردم. همانی بود که می‌خواستم. چیزهایی که در زندگی‌ام می‌خواستم چیزهای خیلی دور از دسترس یا فوق‌العاده‌ای نبوده‌اند. خانه هم در نظرم باید جمع‌وجور می‌بود تا آدم کنترل داشته باشد روی چهارسوی دیواری که مرز بین او و بیرون است. یکی می‌گفت نکبتِ زندگی تو از نداشتن جاه‌طلبی است. شاید راست می‌گفت اما من، راضی بودم. همیشه فکر می‌کردم چرا درست از وقتی که چهل‌سالگی را رد کردم، یکهو از هر چیز جدید  وبراق و تازه، روگردان شدم و دلم پر کشید برای چیزهای قدیمی، برای فکر کردن به گذشته‌های دور و بعد این منطق را برای خودم ساختم که هر چه جلوتر رفته‌ام، بیش‌تر احساس تنهایی کرده‌ام. تنهایی است که چشم آدم را به جستجوی چیزهای آشنا می‌اندازد و گذشته است که پر است از چیزهای آشنا که باعث شود آدم احساس تنهایی نکند.»

«عکس دیگری هم بود مال دوران جوانی و دانشجویی‌ام؛ همان موقع که فکر می‌کردم می‌شد به جنگ صاعقه‌ها رفت. آلبوم‌های کیتارو را گوش می‌دادم. عاشق اوکارینای «دیگو مدونا» بودم. کتاب‌های فلسفی را می‌بلعیدم. متون عرفانی مسحورم می‌کرد. سودای آزادی‌خواهی، قلب را به تپش وامی‌داشت. در این عکس، یکی از آن روشنفکرانی را که هر حرفشان باعث گیس‌وگیس‌کشی و نقشهٔ راهشان مزهٔ اسپرسوی کافه‌ها و موضوع رصد شبهات در حوزه‌ها می‌شد، گیر آورده و صندلی پشت‌سرش را قبل از آغاز سخنرانی اشغال کرده بودم، جوری که انگار این منم که به آقای روشنفکر تلقین معرفت می‌کنم، نشسته بودم و به دوربین نگاه می‌کردم. عکس سوم هم، من و پسرم بودیم. رفته بودیم کیش. در ساحل، عکاسی را که آن دوروبر می‌پلکید، صدا کردم. پسرم را روی دوشم گذاشتم و به آسمان پریدم، عکاس هم شاتر را فشار داد. شادی در صورت جفتمان موج می‌زند. کیان، پسرم، سرش را بالا گرفته و دو دستش را به محاذات شانه باز کرده است و قهقهه می‌زند. یک هفته در خانهٔ جدید مستقر بودم. در «مؤسسهٔ آموزشی بینارشته‌ای ابن‌سینا»ی آقای کاتب، دوره‌های مرتبط با جامعه‌شناسی و تاریخ درس می‌دادم. عصرها در خیابان‌ها، سیگار به لب، پرسه می‌زدم یا در کافه پلاس می‌شدم. بالای خیابان سعدی، کافه نگارستان بود. از این بناهای نماآجری قجری که کافه‌اش کرده بودند.»

تحلیلی بر رمان گزارش آخرین تابستان‌:

رمانِ گزارش آخرین تابستان درواقع داستان دنیای امروز ما و زندگی مردم امروز است، قصه اینکه چرا ما در فضای مجازی غرق شده‌ایم و نمی‌توانیم به‌درستی با هم گفت‌‌وگو کنیم. این کتاب یک راوی به‌نام بهمن دارد که بسیار شبیهِ نویسندهٔ داستان است و شما داستان را از دیدگاه راوی داستان می‌خوانید که به شما توضیح می‌دهد چطور می‌خواهد خودش را سرپا نگه دارد. از همان ابتدای رمان متوجه می‌شوید که راوی از همسرش جدا شده است و با هزار بدبختی خانه‌ای در تهران پیدا کرده است. راوی که حال و روز چندان خوبی ندارد تصمیم می‌گیرد به روستای اجدادی‌اش «خیارقلعه» در قزوین و خانهٔ پدری‌اش سری بزند. این داستان شخصیت دیگری به نام‌ «عمو» دارد، او رند و باهوش است و با تمام اتفاقات داستان به نوعی گره خورده است. پس از آن است که راوی به روستا می‌رود و در آن‌جا با روستاییان دچار اختلافاتی می‌شود و پس از آن شروع به مقایسهٔ روستا و شهر تهران می‌کند و با زبان طنز برای شما از تفاوت‌های و شباهت‌های این دو مکان می‌گوید.

اگر از خواندن کتاب گزارش آخرین تابستان لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب روایت‌های نامعتبر  اثر سیامک صدیقی نویسنده و خبرنگار ایرانی است. این کتاب از دیدگاه راوی‌ای روایت می‌شود که به چهل‌سالگی رسیده و از حوادث زندگی و خاطراتش می‌گوید.

•   کتاب چهره‌ی پنهان عشق اثر سیامک گلشیری نویسندهٔ معاصر ایرانی است. این رمان داستان پسر ثروتمندی به نام پیام است که پس از برهم‌زدن نامزدی‌اش حوادث عجیبی برایش رخ می‌دهد. 

دربارۀ سهند ایرانمهر‌: نویسندهٔ کتاب گزارش آخرین تابستان

سهند ایرانمهر نام مستعار پژوهشگر و فعال رسانه‌ای است که بیشتر در فضای مجازی شناخته شده است. او از دوران کرونا به فعالیت در رسانه‌های مجازی پرداخت و از آشفتگی اجتماعی و سیاسی ایران می‌نوشت. ایرانمهر درباره نوشتن کتاب گزارش آخرین تابستان و حوادث پس از آن می‌گوید: «سال گذشته (۱۴۰۱) کشور دچار ناآرامی‌ها و حوادث تلخی شد. من حدود یک سال از فضای مجازی فاصله گرفتم و فکر می‌کردم برای مشکلات چه باید کرد. من متوجه شدم نسلی که انقلاب کرد، به‌ندرت روایتی از انقلاب برای ما بر جای گذاشت. ما نمی‌دانیم مردم آن موقع در چه فضایی تنفس می‌کردند. الان هم هر دو طرف روایت‌های متعارضی از آن زمان برای ما تعریف می‌کنند؛ گذشته از این، خاصیت گذشته این است که رنج‌ها و غصه‌هایش فراموش شده و برای همین هم عمدتاً یاد گذشته شیرین و به صورت نوستالژی است. بنابراین روایت از زمان قبل از انقلاب که شاید با شیرینی هم همراه باشد، روایت ناقصی است. من با خودم گفتم اکنون هم همین مشکل هست و باید روزگار فعلی را برای آیندگان روایت کرد تا ماندگار شود و الا از خاطرات می‌رود و به‌درستی به نسل بعد منتقل نمی‌شود. لذا ترجیح دادم دنیای امروز را توصیف کنم؛ همانطور که هست؛ تا چهل سال بعد نسل‌های بعدی بتوانند درکی از این فضا داشته باشند. در این مدت فضای مجازی را هم کنار گذاشتم. در فضای مجازی عمر هشتگ‌ها کوتاه است. یک موضوعی چند وقتی رایج است، اما پس از چندی فراموش می‌شود. تلاش کردم روایتی از زندگی اجتماعی مردم را بدون جانبداری سیاسی بنویسم.»

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (2)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • محمود جوادی
    • پاسخ به نظر

    چه اتفاقی افتاد که طی حداکثر یک ماه قیمتش رو حدودا صد در صد افزایش دادن از خریدش منصرف شدم توهین گاهی میتونه به این شکل بروز کنه

  • تصویر کاربر

    • فاطمه شوری
    • پاسخ به نظر

    با توجه به شناختی که به قلم سهند ایرانمهر دارم با تمام وجود منتظر خواندن اثر هنری ایشون هستم 👌🏻

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی