شبح آلکساندر ولف

(0)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
214

علاقه مندان به این کتاب
3

می‌خواهند کتاب را بخوانند
1

کسانی که پیشنهاد می کنند
1

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب شبح آلکساندر ولف

انتشارات نشر نو منتشر کرد:
از تمام خاطره‌هایم از تمام حس‌های بی‌شماری که در زندگی تجربه کرده‌ام. دردناک‌ترینشان خاطره قتلی‌ست که مرتکب شدم. مردی تصادفاً با داستان کوتاهی مواجه می‌شود که در آن ماجرای قتل سربازی به دست او روایت می‌شود. داستان کوتاه مزبور با ذکر جزئیات از نظرگاه مقتول روایت شده است و این سبب می‌شود که خواننده / قاتل به فکر بیفتد که نکند آنکه فکر می‌کرده کشته شده است، درواقع زنده باشد و از این رو احساس خطر می‌کند و جست وجوی عجیبی را می‌آغازد سر در پی نویسنده‌ی گریزپا – آلکساندر ولف. شبح آلکساندر ولف اثر کلاسیک منحصر به فردی ست رمان هیجان انگیزی با مایه‌های روان شناختی و تحلیل اگزیستانسیالیستی در باب گناه و رستگاری، تصادف سرنوشت عشق و مرگ.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

معرفی کتاب شبح آلکساندر وُلف اثر گایتو گازدانف

امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

شبح آلکساندر وُلف از سایت گودریدز امتیاز 3.8 از 5 را دریافت کرده است.

امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

شبح آلکساندر وُلف از سایت آمازون امتیاز 3.9 از 5 را دریافت کرده است.

معرفی رمان شبح آلکساندر وُلف:

شبح آلکساندر وُلف رمانی کلاسیک و منحصربه‌فرد از گایتو گازدانف نویسندهٔ روسی است که اولین بار بین سال‌های 1947 و 1948 به‌صورت پاورقی در نشریهٔ روس‌زبان نووی ژورنال چاپ نیویورک منتشر شد. این کتاب در سال 1950 برای اولین‌بار به زبان انگلیسی ترجمه و به چاپ رسید. گازدانف از ابتدای کارش، رمان‌های ساده‌ای می‌نوشت و در آن به مضامینی مانند زندگی روسی و فرانسوی می‌پرداخت؛ اما جنگ جهانی دوم طرز نوشتن این نویسنده را تغییر داد و او سراغ  ژانر تریلرهای متافیزیکی  رفت و رمان شبح آلکساندر وُلف را نیز در همین ژانر نوشت. تسلط او بر توطئه‌های جنایی و درک جزئيات روان‌شناختی در همین رمانِ محبوب مشهود است. گازدانف در این رمان به مضامینی همچون گناه و رستگاری، تصادف و سرنوشت و همچنین عشق و مرگ پرداخته است.

واکنش‌های جهانی به رمان شبح آلکساندر وُلف:‌

«رمانی محسورکننده که در عین شوم بودن بسیار پرپیچ‌وخم و شگفت‌انگیز است و دنیای مدرن و قدیمی را با هم ترکیب کرده است. این کتابی است که ممکن بود به فراموشی سپرده شود اما اکنون در دستان شماست.» - دانیل لوین، میلیونز

«کتابی عجیب، مراقبه‌ای در مورد مرگ، جنگ و ... ترجمهٔ آن باعث می‌شود به قدرت نسخهٔ اصلی ایمان بیاورید.» - لورین استاین، پاریس ریویو

«یک کتاب کوچک و البته شاهکار.» - استار تریبون

«اثری با قدرت فوق‌العاده... بسیار بیشتر از آنچه باید دست‌کم گرفته شده است. فکر می‌کنم داستان آن تا پایان عمر در ذهن شما خواهد ماند.» - نیکلاس لزارد، گاردین

«یک راز وسوسه‌انگیز. این کتاب خیلی ارزشمند است. یک اثر ادبی محسورکننده.» - آنتونی بیور

چرا باید رمان شبح آلکساندر وُلف را بخوانیم؟

شبح الکساندر وُلف، گرچه  کوتاه است و بیشتر نوولا در نظر گرفته می‌شود اما اثری بسیار قدرتمند است. شاید بتوان قوی‌ترین جنبهٔ این رمان را تأمل نویسنده در ماهیت مرگ دانست. داستانِ عمیقِ این رمان هیچ‌گاه از ذهن شما پاک نخواهد شد.

جملات درخشانی از کتاب شبح آلکساندر وُلف:

«نمی‌توانم توصیف دقیقی از اتفاقات پیش از آن لحظه داشته باشم، چون همه‌چیز در شرایط پریشان و باورناپذیری می‌گذشت که ویژگی همهٔ جنگ‌هاست و مبارزان از اتفاقاتی که در جریان است کمترین درک را دارند. تابستان بود، در جنوب روسیه، چهار شبانه‌روز از حرکت بی‌وقفه و بی‌نظم ارتش برای متفرق کردن مبارزان می‌گذشت. من به کلّی زمان را گم کرده بودم؛ حتی نمی‌توانم بگویم دقیقاً کجا بودم. تنها حس‌هایی که به یاد دارم، حس‌هایی‌ست که در شرایط دیگر هم به آدم دست می‌دهد ـ احساس گرسنگی و تشنگی و خستگی مفرط. دو سه شب نخوابیده بودم. گرمای وحشتناکی بود، بوی دود در هوا پیچیده بود؛ ساعتی بود که از جنگلی دچار حریق خارج شده بودیم. بر فراز جنگلی که نور آفتاب به آن نفوذ نمی‌کرد، اکنون سایهٔ سیاه مهیبی نرم‌نرمک می‌خزید. در حد مرگ خوابم می‌آمد و احساس می‌کردم بزرگ‌ترین خوشبختی این است که دمی بر علفزاری نمناک بخوابی و همه‌چیز را فراموش کنی. اما نمی‌توانستم این کار را بکنم و همچنان در رنج گرما و بی‌خوابی به راهم ادامه می‌دادم و گهگاه آب دهانی قورت می‌دادم و چشمان ملتهب از بی‌خوابی‌ام را می‌مالیدم. از میان مزرعهٔ کوچکی عبور می‌کردیم که چند ثانیه‌ای به درختی تکیه دادم و با وجود صدای بی‌امان تیراندازی که دیگر عادی شده بود، بی‌اختیار خوابم برد.»

«یادم آمد مدتی است تفنگ ندارم. شاید وقتی در مزرعه خوابم برده بود آن را جا گذاشته بودم. اما یک هفت‌تیر داشتم که به‌زحمت آن را از جلد نو و تنگش بیرون کشیدم. چند لحظه‌ای همان‌طور هفت‌تیر به دست ایستاده بودم. سکوت وحشتناکی بود. تنها صدای نفس زدن اسب بود و برخورد خشک سم‌هایش با زمین ترک‌خورده از گرما. سپس دیدم که سوار، افسار را رها کرد و تفنگی را که تا‌ آن لحظه در دست گرفته بود به شانه انداخت. همان لحظه من شلیک کردم. او روی زین خم شد و بعد به‌آرامی سُر خورد و به زمین افتاد. دو سه دقیقه‌ای در جای خود، کنار جسد اسبم بی‌حرکت ایستادم. همچنان به‌شدت خواب‌آلوده بودم و به‌سختی با خستگی عمیقم مبارزه می‌کردم. نمی‌دانستم چه چیزی در انتظارم است و چقدر دیگر زنده خواهم ماند. سرانجام کنجکاوی مهارناپذیری برای دیدن چهرهٔ کسی که کشته بودمش مرا به حرکت واداشت. به سمت او گام برداشتم. راه رفتن در آن دقایق برایم به‌قدری دشوار بود که هرگز و هیچ‌کجای دیگر آن را تجربه نکرده‌ام. اما به هر زحمتی که بود با قدم‌هایی سنگین آن فاصلهٔ پانزده-شانزده‌ متری را پیمودم و بالای سر جنازه ایستادم. بیست‌ و دو ساله به نظر می‌رسید. کلاهش به یک سو پرت شده بود و سرش به سویی دیگر چرخیده بود. دراز به دراز افتاده بود روی جادهٔ داغ. چهرهٔ زیبایی داشت. کنارش زانو زدم و به صورتش خیره شدم.»

«با خواندن داستان شکی برایم باقی نماند که نویسنده همان جوانی‌ست که روزی من به او شلیک کردم. اگر نویسندهٔ این داستان همان مرد جوان نبود چگونه می‌توانست توصیفی چنان دقیق با تمام جزئیات از آن ماجرا بنویسد؟ دوباره به اسم نویسنده روی جلد کتاب نگاه کردم: فردا خواهم آمد، نوشتهٔ آلکساندر وُلف. ممکن بود این اسم مستعارش باشد اما به هر حال فرقی نمی‌کرد. تمایل غریبی برای دیدن این نویسنده در من به وجود آمده بود. اینکه او نویسنده‌ای انگلیسی باشد برایم بسیار عجیب می‌نمود. بی‌شک آلکساندر وُلف هموطن من بود اما به دلیل تسلط کامل به زبان انگلیسی داستانش را بدون نیاز به مترجم به‌انگلیسی نوشته بود. این تنها توضیحی بود که برای خودم داشتم. به هرحال می‌خواستم از این ماجرا سر در بیاورم چون آن اتفاق از خیلی وقت پیش مرا به این آدمی که اصلاً نمی‌شناختم وصل کرده بود و خاطرهٔ قتل او بر تمام زندگی‌ام سایه انداخته بود. آن‌گونه که از داستان پیدا بود، او هم باید چنین احساسی نسبت به من داشته باشد و احتمالاً «جدال در استپ» بر زندگی و شاید حتی بر نوشت او تأثیر عمیقی نهاده است، همان‌گونه که بر زندگی و سرنوشت من.»

خلاصهٔ داستانِ رمان شبح آلکساندر وُلف‌:

رمان شبح آلکساندر وُلف در طول جنگ سفید روسیه در سال 1919 آغاز می‌شود و راوی با فلش‌بک‌هایی داستان خود به عنوان یک سرباز جوان در جنوب روسیه را تعریف می‌کند و از تیراندازی و کُشتنِ سرباز باشکوهی می‌گوید که بر اسب سفیدی سوار است. گرچه این قتل برای دفاع از خود انجام شده است، اما عذابِ آن تا پایان عمر او را رها نمی‌کند تا این‌که در مقطعی بین جنگ‌ها زمانی که راوی در پاریس است با کتابی روبه‌رو می‌شود که در آن نویسنده قتل سربازی را که راوی مدت‌ها پیش مرتکب شده است، از دیدگاه قربانی با جزئیات فراوان بازگو کرده است. این داستانی است که نباید وجود داشته باشد و مسلم است که نویسنده‌اش فقط می‌تواند همان سرباز مُرده باشد اما چطور چنین چیزی ممکن است؟ بنابراین جست‌وجوی عجیب راوی برای پیدا کردن نویسندهٔ گریزان «الکساندر وُلف» آغاز می‌شود. درحالی‌که او تلاش می‌کند این نویسنده را بیابد، درگیر ماجراها و برخوردهای عجیبی می‌شود که او را به زیر سؤال بردن زندگی، مرگ و هویت خود سوق می‌دهد.

اگر از خواندن کتاب شبح آلکساندر وُلف لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب همه می‌میرند اثر سیمون دوبووار فیلسوف اگزیستانسیالیست، نویسنده و نظریه‌پرداز اجتماعی است. در این کتاب نویسنده داستان زندگی رایموندو فوسکا را روایت کرده است، مردی نفرین‌شده که هرگز نمی‌میرد. این کتاب یک تراژدی ساده دربارهٔ جاودانگی و جاودانه‌بودن است و وقایع آن درست پس از جنگ جهانی دوم در فرانسه رخ می‌دهند.

• کتاب پیردختر اثر انوره دوبالزاک نویسنده و نمایشنامه‌نویس فرانسوی است. این رمانِ کوتاه بالزاک به دلیل تراکم داستان و توالی سریع وقایعش در میان آثار او از جایگاهی ویژه برخوردار است. داستان این کتاب دربارهٔ دوشیزه کرمون ساده‌دل است که اکنون چهل‌ودوساله شده و اصلاً ازدواج نکرده است اما یکی از ثروتمندترین زنان شهر است. حالا او باید از میان سه خواستگار خودش، یکی را انتخاب کند.

• کتاب مزدک اثر موریس سیماشکو نویسندهٔ روسی است. این کتاب یک رمان تاریخی است و با اتکا به واقعیت‌های تاریخی نوشته شده است. سیماشکو در این رمان رسم‌ورسوم و آیین‌های سنتی ایرانیان در دوران قدیم را به تصویر کشیده و داستانی جذاب از این شخصیت و وقایع نظامی و سیاسی را خلق کرده است.

دربارۀ گایتو گازدانف: نویسندهٔ روسی

شبح آلکساندر ولف

گایتو گازدانف در سال 1903 در سن‌پترزبورگ به دنیا آمد اما در سیبری و اوکراین بزرگ شد و در سال 1971 در مونیخ از دنیا رفت. او نویسندهٔ روس مهاجر آسی‌تبار بود که در پاریس زندگی می‌کرد. اولین داستان‌هایش در سال 1926 در فرانسه به زبان روسی منتشر شدند. گازدانف در جنگ داخلی روسیه در کنار ارتش سفید جنگید و در سال 1920 زمانی که هفده‌ساله بود روسیه را ترک کرد و در پاریس اقامت گزید. او در داستان‌های کوتاه و رمان‌های اولیه‌اش به همین تجربه‌هایش پرداخت اما در اواسط دههٔ 1930 پس از سال‌ها زندگی در پاریس، مضامین آثارش به زندگی روسی یا فرانسوی در فرانسه تغییر کرد. او مدتی راننده تاکسی بود و از همین طریق امرارمعاش می‌کرد. با توجه به اولین داستان‌های کوتاه‌اش، گازدانف را یکی از بااستعدادترین نویسندگانی می‌دانند که کار خود را در مهاجرت آغاز کرد. رمان‌های «عصری با کلیر» و «شبح الکساندر وُلف» شناخته‌شده‌ترین آثار او بودند که نویسندگانی مانند «ماکسیم گورکی» و «ایوان بونین» به آن‌ها اشاره کردند. گازدانف یکی از اعضای مقاومت فرانسه در فرانسهٔ اشغالی بود و در سال 1953 سردبیر رادیوی آزاد اروپا شد. گرچه او در زمان زندگی در فرانسه، زبان فرانسوی را به‌طور کامل آموخت اما به نوشتن به زبان روسی ادامه داد. آثار گازدانف هرگز در اتحاد جماهیر شوروی منتشر نشدند و تنها پس از انحلال شوروی بود که برخی آثارش در روسیه به چاپ رسیدند.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی