راز قبرستان

(0)

450,000ریال

405,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
43

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب راز قبرستان

انتشارات سیراف منتشر کرد:
«نه اینکه پا گذاشته بود به حریمشون...»
دست لاغر و استخونی اش را گذاشت لبه ی تخت. به کمرش کش و قوسی داد و تکه ی تنباکوی خوراکی را، که حسابی گوشه ی لبش نم برداشته بود، مک زد و بعد تف کرد توی خارهای پشت سرش و باصدای واضح تری تکرار کرد:
«پا گذاشته بود به حریمشون. خب نباید می رفت. هرچی گفتند نرو، به خرجش نرفت. خودش هم می فهمید.»
باغبان گیج شده بود. چشمان ریزو میشی قهوه چی، پشت نیاب های مهره پیچی شده مراد را دید. ببین...»
- باغبان رد نگاه او را دنبال کرد. آفتاب سرظهر که ول شده بود همه جا، از لای پیش های نخل به داخل قهوه خانه می ریخت و دود و دم قلیان و چپق بود که سینه کش نور به بالا می خزید. باغبان از پشت یکی از همین شیارها چهره ی مراد را دید. لاغر و نحیف بود. حجم سنگینی از وجودش روی پای راست بود و پای چپش می لنگید.
قهوه چی ادامه داد: «عاشقیه دیگه... می گن... اما خریته.»
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی