خط را بگیر و بیا (ترنجستان)

(0)
نویسنده:

810,000ریال

729,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
50

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب خط را بگیر و بیا

انتشارات ترنجستان منتشر کرد:

"گوشه ای بدون سقف"

بعضی وقت‌ها دلم برای سقف خانه قدیمی‌مان تنگ می‌شود، آن هم نه همه‌ی سقف، گوشه‌ای از آن. همان گوشه‌ای که خواهرم هنگام مطالعه انگشتش را لای کتاب می‌گذاشت و به آن‌جا خیره می‌شد. در جنگ همان گوشه با بمب فروریخت و هنوز که هنوز است این را از چشم خواهرم می‌بینم نه بمب‌افکن‌های‌ صدام.
آن روزها در گوشه‌ای از اتاق می‌نشستم و زندگی خودم یا همسایه‌ها را به زندگی غریبه‌ها ربط می‌دادم. اگر هم مادرم برای انجام دادن کاری صدایم می‌زد، وقتی برمی‌گشتم باز در همان گوشه می‌نشستم شاید با گوشه‌نشینی می‌خواستم روی شخصیت‌های قصه‌هایم تمرکز کنم.
در یکی از قصه‌هایم دختر همسایه بدون آن‌که در بزند به اتاقم آمد و گفت مردی او را تعقیب کرده، به یک کوچه‌ی بن‌بست کشانده و قصد داشته او را خفه کند.
به او گفتم: همین‌جا بنشین تا برگردم.
پروبالم را باز کردم؛ به کوچه‌های اطراف خانه‌مان سرک کشیدم. مرد را پیدا کردم؛ مثل موم کش و قوس‌اش دادم. وقتی به یک گلوله‌ی کوچک تبدیل شد او را به اتاقم آوردم.
دختر همسایه با تعجب نگاهم کرد و گفت: کجا رفته بودی؟
مشتم را باز کردم. مرد را ورز دادم. وقتی به اندازه‌ی یک بندِ انگشت شد پرسیدم: همین بود؟
دختر همسایه غش کرد. او را هم به یک نقطه‌ی مومی تبدیل کردم به تن مرد چسباندم و در کمد اسباب‌بازی‌ام گذاشتم. آن روزها هرازگاهی به آن‌ها سر می‌زدم به‌خصوص اگر برای مأموریتی به جاسوس نیاز داشتم.
یک روز به دو عقاب تبدیل‌شان کردم و به آن‌ها گفتم: بروید از مردمک‌های چشم خواهرم به همان گوشه‌ی سقف خیره شوید و ببینید خواهرم برّوبرّ به چه چیزی نگاه می‌کند؟
چند ساعت گذشت و برنگشتند. از اتاق بیرون آمدم. خواهرم همچنان به سقف خیره بود و انگار دو عقاب من پودر شده بودند. سرانجام تصمیم گرفتم از آسمان به زمین و به آن گوشه‌ی سقف نگاه کنم. پرواز کردم، در آسمان به چند تکه ابر تکیه دادم. مردمک‌های چند عقاب را در چشم‌هایم گذاشتم. بعد از یک ساعت جست‌وجو خانه‌مان را پیدا کردم. به همان گوشه‌ی سقف خیره شدم و این همان لحظه‌ای بود که سقف خانه‌مان با بمب‌افکن‌های‌ صدام فروریخت و من دیگر هیچ‌وقت به خانه برنگشتم.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی