سفر سیگار
تخفیف

%10

سفر سیگار (چند جستار دودآلود)(جیبی)

(0)

1,800,000ریال

1,620,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
459

علاقه مندان به این کتاب
3

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب سفر سیگار

نشر مان کتاب منتشر کرد:
کتاب حاضر شامل یک جستار تألیفی و سه جستار ترجمه است همگی پیرامون سیگار، همدمِ ‌آزمودۀ بعضی‌ها در رزمِ هرروزۀ زندگی. «هیوْدَه»، به‌دستاویز سیگار، مشقی است در یادکردِ اجتماعی از ناجورهای شهرِ کوچکی در نزدیکیِ دشت کویر. «رفیق‌مان سیگار»، به‌قلم لوسی سانتۀ پردانش، نامۀ زندگیِ پرفرازوفرود‌ سیگار است، روایت برافتادنِ رفیقِ آتش‌گستری که روزگاری پرومته‌ای بوده و حالا اما... «انتقام وادم‌دهنی‌ها: مانیفست سیگاری» به این می‌پردازد که برای چه رئیس خوش ندارد ما سیگار بکشیم و ناخوشیِ او از کجا ناشی می‌شود. «منِ آفتاب‌زردِ هفتادوهفت‌ساله»، جستاری که کتاب را با آن به انجام می‌رسانیم، با این خبر آغاز می‌شود که راوی به‌زودی از سرطان ریه خواهد مرد. نوشتۀ اِسْکِلْدال، منتقد و شاعرِ اکنون درگذشته، منحصراً دربارۀ سیگار نیست، اما مموآری محشر است و قطعه‌ای مغتنم از ادبیات احتضار ــ «ترک کنم؟ الآن؟ حتماً، که چندروزۀ مانده از زندگی‌ام بشود تراژیکمدیِ کنار گذاشتنِ نیکوتین.» آنچه در ادامه می‌خوانید اینفوگرافیکی است دربارۀ کتاب «سِفرِ سیگار» به همراه معرفی کتاب و نویسندگان آن.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

اینفوگرافیک کتاب سفر سیگار

رفیق‌مان سیگار

دربارۀ کتاب «سِفرِ سیگار»

اشتباه نکنید، کتاب تبلیغ سیگارکشیدن نیست. گرچه دربارۀ سیگار کشیدن هم در این مجموعه جستار خواهید خواند اما قصد نویسندگان ترویج سیگار نیست. سِفرِ سیگار چهار جستار است. یکی از آن‌ها نوشتۀ گردآورنده و مترجم کتاب است و سه جستار هم ترجمه شده است.

جستارهای «سِفرِ سیگار» از چه می‌گویند؟

کتاب سفر سیگار

«در گذشته‌ای نه خیلی دور، عالم‌وآدم سیگار می‌کشیدند، مبله کردنِ هیچ فضایی را اگر زیرسیگاری‌ای درش پیدا نمی‌شد تمامِ تمام نمی‌دانستند، و بیداری را با نخ از پیِ نخِ سیگار اندازه می‌کردند. دکترش پیشِ مریض سیگار می‌کشید. آشپزش توی مطبخِ رستوران سیگار می‌کشید. مادرش وقتی بچه را توی بغل تکان‌تکان می‌داد سیگار می‌کشید. مکانیکش توی گاراژی که گُله‌گله چالِ گازوئیل و بنزین بود سیگار می‌کشید. ورزشکارش لبِ خط سیگار می‌کشید. معلمش سر کلاس سیگار می‌کشید. مریضش توی سالن آفتاب‌درمانیِ بیمارستان سیگار می‌کشید. ما همه سیگار می‌کشیدیم، تهِ هواپیماهای مسافربری، توی بالکن تماشاخانه‌ها، بین کورس‌های شام‌های رسمی، چرخ‌خوران وسط پیست‌های هرکی‌هرکیِ رقص، توی آسانسورها بی‌اعتنا به تابلوی سیگار کشیدن در این مکان ممنوع است، توی متروی آخرِ آخرِ وقت. در اداره و لب دریا مگر سیگار از دست‌مان می‌افتاد؟ توی سالن انتظار و وسط دکان سلمانی مگر سیگار از دست‌مان می‌افتاد؟ در گالری یا استادیوم مگر سیگار از دست‌مان می‌افتاد؟ در رختخواب هم سیگار می‌کشیدیم: عدل بعد از بیدار شدن و جخ قبل از خوابیدن، پس از خفت‌وخیز و گاهی هم حتی حین خفت‌وخیز. اغلب سیگار می‌کشیدیم بی‌که آگاه باشیم داریم سیگار می‌کشیم.»

آنچه خواندید نخستین بند از جستار «رفیق‌مان سیگار» نوشتۀ لوسی سانته است. جستاری دربارۀ فرازونشیب‌های شیئی به‌نام سیگار. یا بهتر بگوییم کشیدنی‌ای به‌نام سیگار در طول دهه‌ها. سانته، این نویسندۀ امریکایی شهیر، در این جستار که به مموآر نزدیک است به گذشته برمی‌گردد و از سیگاری‌ها در امریکا و حال‌واحوالات‌شان می‌گوید. از چگونه دود را به ریه فرستادن، از ژست زن‌های سیگاری، از شکل‌های متنوع سیگارکشیدن و از محبوب‌ترین حالت‌های آن. حتا دربارۀ تفاوت تعارف کردن سیگار بین امریکایی‌ها و اروپایی‌ها. سانته می‌نویسد: « در اروپا ــ در واقع در بیشتر جاهای دنیا الا ایالات متحده ــ سیگار از پی سیگار بوده که همه هِی به همه تعارف می‌کرده‌اند. کافی بوده پیشِ سه نفر دیگرْ سرِ میزی بنشینی تا آناً چهار پاکتِ سیگار به میان بیاید، که از سوراخیِ گوشهٔ هریکی‌شان، به‌شعبدهٔ اساتید دخانی، سه نخی به‌ترتیب قدْ کله بیرون کرده بوده‌اند و البته بایستی برمی‌داشته‌ای همان‌طورکه آن‌ها بایستی از مال تو برمی‌داشته‌اند حتی اگر می‌دانسته‌ای و می‌دانسته‌اند این و آن برند بوی پشکلِ سوخته می‌دهد. رد کردنِ همچه تعارفی بی‌تربیتی متخاصمانه‌ای به شمار می‌آمده، مثل پس زدن چایی که در کشوری عرب‌زبان پیشکشت کرده باشند یا نان و نمک در روسیه. در امریکا، درست برعکس، رسم و رسوم حیاطِ‌زندانی غالب بوده: پاکت را جز توی جیب پیراهن یا کت نگه نمی‌داشته‌اند و، هرباری که هوسش می‌آمده، دانه‌ای بیرون می‌کشیده‌اند و گوشهٔ لب می‌گذاشته‌اند. این را نقض اصول آداب‌دانی نمی‌دیده‌اند، از آنجایی که، با رجوع به منطق، نتیجه گرفته بوده‌اند هر سیگاری‌ای که به او بربخورند نمی‌شود پاکتِ خودش را نداشته باشد. برای خود نگه داشتنِ پاکت سیگارْ نمونهٔ اصیلی از خلقیات امریکایی بوده، بر مثالِ حصار کشیدنِ زمینِ تحت‌مالکیتت و زدنِ حریم‌شکنان با فشنگ و باور داشتن به اینکه امتیازهای اجتماعیِ پایه‌ای متعلق به آن‌هایی است که وسع‌شان برسد.»

سانته در این جستارش از میل سیری‌ناپذیر آدمیان به سیگار تا ممنوعیت آن را به تصویر می‌کشد. همان‌طور که او نوشته «سیگار کشیدن، با سرعتی حیرت‌انگیز، از عالم‌گیری رسید به قدغن‌شدگی. اول در دههٔ هشتاد و در بعضی خانه‌های شخصی بود که الزامی شد بروی توی بالکن. اکثریتِ امریکایی‌های سیگاریِ ۱۹۹۰ سیگار را انگاری ۹۵نشده کنار گذاشتند. آن‌وقت، کالیفرنیا در ۱۹۹۸ نخستین جای دنیا شد که سیگار کشیدن در پیاله‌فروشی‌ها را ممنوع کرد. خیال می‌کنی آخرین سنگر پیاله‌فروشی باشد اگر نه زندان ــ اما خیلی از زندان‌ها هم حالا سیگار کشیدن را موقوف کرده‌اند، که این خودْ به نظر موردی است از تنبیه‌های بیخودْ ظالمانه. چند دهه‌ای پیش‌تر از حالا، مسافری که بی‌خبر از رسومِ غالب بر ایالت یوتا به سالت‌لیک‌سیتی می‌رسیده و می‌دیده عاجز است جایی برِ خیابان پیدا کند که بگذارند پکی از سیگار بگیرد و لبی با قهوه‌تر کند سخت به او خطور می‌کرده همچه وضعیتی قرار است در شهرهایی با ویژگی‌های خیلی متفاوت با همدیگر به‌یکسان عرف بشود.»

نویسندۀ جستار دوم با عنوان «انتقام وادم‌دهنی‌ها: مانیفست سیگاری»، با نامی مستعار، از قوانین سفت و سخت علیه سیگاری‌ها می‌نویسد. اگر جستار اول وصف عاشقانه‌ای از پیوند میان فرد و سیگار است، جستار دوم، دربارۀ عواملی است که دست به دست هم می‌خواهند آدمیان را از این عیش محروم سازند. درواقع جستار دوم دربارۀ ساختارهای سیاسی و اقتصادی و در مجموع بروکراسی کشورهای غربی است که محدودیت‌ها را برای سیگاری‌ها طی دهه‌ها افزایش داده است. در همان ابتدای جستار می‌خوانیم: «قانون ضدسیگار خصوصی کردنِ فضاهای عمومی را مشروع می‌کند؛ تجمع‌های مردمی را محدود می‌کند؛ و طبقهٔ کارگر را به‌حربهٔ تکنولوژیِ اجتماعیِ سرافکنده‌سازی مجبور می‌کند از زندگیِ سیاسی کناره بگیرد و به انزوای فردی بیفتد. ظلم‌وستمِ دارا در حق ندار را ماله می‌کشد تا طوری جلوه بدهد که همه‌اش زیر سر خود کارگر است ــ جنگ طبقاتی است در لباسی دیگر. تزویر دولت‌های به‌ظاهر نیک‌خواهی که دم از "بهداشت همگانی" می‌زنند مثل روز روشن است. الکل و شکر هم به مصرف‌کننده تقریباً به همان اندازهٔ سیگار آسیب می‌رسانند و آسیب‌شان به "غیرنوشندگان" هم اتفاقاً خوب می‌رسد ــ اگر باور نمی‌کنید، از همسران مردان دائم‌الخمر بپرسید یا از نیشکرچین‌های امریکای لاتین.» نویسنده قوانین ضد سیگار که سازمان‌های بهداشت وضع می‌کنند را همدستی این سازمان‌ها با اندیشه‌های سرمایه‌دارانۀ دولت‌ها می‌داند. او می‌نویسد: «اگر دولت واقعاً به بهداشت و سلامت سیگاری‌های طبقهٔ کارگر اهمیتی می‌داد، برای سرآمدهای سیاسی‌مان زحمتی نداشت بودجهٔ تعطیلاتِ با حقوقِ خوب و تراپیِ مجانی و دیگر خدمات حمایتی را به‌خاطر ما تأمین کنند. چطور؟ با زدن از یارانه‌هایی که به ابرشرکت‌ها می‌دهند. در عوض چه می‌کنند؟ نارضایتیِ بورژوازی را سمت ما روانه می‌کنند. چه می‌کنند؟ آدم فقیر را سرزنش می‌کنند چرا دنیا آلوده است، در همان حینی که دارند به تهاجم‌های شبه‌نظامی پول می‌رسانند، در دفاع از پروژه‌های معدن‌کاریِ فراملیتیِ کثافت‌کارانه و همهٔ جنگ‌های نواستعمارگرانه بر سر نفت و دیگر انواع ذخایر ــ ستیزه‌هایی که، در قیاس با دود سیگار ریزریزسوز، دنیا را برای بچه‌های این‌ها خیلی مهلک‌تر از این حرف‌ها می‌کند. بگذریم که اگر دولتی‌ها واقعاً هم بیایند و هوس‌انگیزترین دستخوش‌های بازنشستگی را هم پیشِ ما شهروندهای سیگاری دراز کنند کدام‌مان است حقش را به جا نیاورد و پول چرک‌شان را پس نزند و به‌جایش دود ندمد توی صورت‌شان؟»

کتاب سفر سیگار
کتاب سفر سیگار

جستار سوم کتاب نوشتۀ پیتر اِسْکِلْدال با عنوان «منِ آفتاب‌زردِ هفتادوهفت‌ساله» گرچه مانند دوجستار پیشین ارتباطی مستقیم به سیگار ندارد اما ریشۀ آنچه تعریف می‌کند به فرستادن دود به حلق مربوط می‌شود. دربارۀ آدمی است که دهه‌ها سیگار کشیده و اکنون مبتلا به سرطان است و حالا گذشتۀ خود را به یاد می‌آورد. اگر جستار اول از رابطۀ جامعه با سیگار و وضعیت سیگاری‌ها می‌گوید، و جستار دوم دربارۀ ارتباط سیگار با قوانین وضع‌شدۀ دولت‌ها است، جستار سوم بیشتر جستاری شخصی است. «سرطان ریه، بسیار شایع. چه عجب؟ از شانزده‌سالگی سیگار کشیده‌ام، اول‌ها پشتِ سکوهای زمین‌فوتبالِ دبیرستان‌مان در نورت‌فیلدِ مینه‌سُوتا. قبلاًها از خجالت آنکه نسبتاً جوان بمیرم ترس داشتم، خجالت اینکه بگذارم مردم گپ که می‌زنند فیلسوف‌مآبانه بگویند: "سیگاری بود خب." اما در این سالِ هفتادوهفتم، دیگر جفت‌پا توی قلمروِ بیم‌سنجی‌ام.

قبلاً پیش آمده وابستگی‌ای را قطع کنم. الکلی‌ای هستم که بیست‌وهفت سال است پاک است. نوشیدن داشت زندگی‌ام را تباه می‌کرد. توتون فقط کوتاهش می‌کند، که خب کی را گول بزنم؟ خوش‌ترین اوقاتش به سر رفته دیگر.
خبر مقدمه‌چینانه را تلفنی از دکترم وقتی شنیدم که داشتم تکِ تنها از شهر به‌سمت شمال ایالت رانندگی می‌کردم تا برسم به همسرم بروک و خانهٔ ییلاقی‌مان.»

پیتر اِسْکِلْدال در این جستارش که آن را هم می‌توان در شاخۀ مموآر جای داد، به گذشته می‌رود و خاطراتش را مرور می‌کند. از خانواده‌اش می‌گوید، از والدینش خاصه پدرش و از کودکی خود: «بچهٔ عشقِ‌زبانی بودم و هرچه را دستم می‌رسید می‌خواندم. سر صبحانه غرق می‌شدم در بحر کلمه‌کلمهٔ روی جعبهٔ برشتوکم، طوری‌که می‌گفتی نکند مکتوب مقدسی چیزی باشد. اولین شعری که یادم هست نوشته‌ام برمی‌گردد به روز آخر دبستانم، وقتی کلاس‌مان را برده بودند پیک‌نیک. به‌پشت خوابیده‌ام روی چمن، چشمم به آسمان است. عقابی دارد آن‌بالاها بال‌باز می‌رود. چیزِ نارِوالی نبود، اما حس غریبی بهم داد. غلت زدم و خطی نوشتم که می‌دانستم شعر است، چون شکل شعر بود. کل آنچه به یادم مانده ترجیع‌بندش است و بس: "کین‌جوی پرّان آسمان‌ها!" مطمئن نیستم اصلاً می‌دانسته‌ام کین‌جو یعنی چه. اما شعره را پیش معلمم بردم، که نه گذاشت و نه برداشت و گفت: "پیتر، این خیلی ناخوشاینده." همین یک حرفش ذوق ادبی‌ام را تا سال‌ها کور کرد.» او که حالا سایۀ مرگ را بر سر خود احساس می‌کند از تلاش‌هایش برای ترک نیکوتین می‌نویسد؛ تلاش‌هایی که هربار شکست خورده‌اند «فکرِ غیرسیگاری‌های پرهیزکاری را می‌کنم که «توی بیمارستان از هیچ‌چی می‌میرن». این از دیالوگ‌های نقشِ پزشکِ قانونیِ خال‌به‌خال‌کِشی است که بروک آن را در فیلمی نه‌چندان خوب با عنوان انگیزهٔ عدالت (۱۹۹۵) بازی کرده، روبه‌روی‌شان کانریِ کبیر، که شاید آره شاید نه دستی داشته توی درآوردنِ دیالوگ بروک از نسخهٔ نهاییِ فیلم، به‌بهانهٔ آنکه صحنه را از او می‌دزدیده. چیزی از اکران فیلمه نمی‌گذشت که بروک جربزهٔ ترک عادت، که من اصلاً ندارم، نشان داد و هم سیگار و هم بازیگری را گذاشت کنار. پیشه‌های تالیِ او از گرداندنِ مغازهٔ خنزرپنزرفروشیِ دکان بروک بوده تا مدیریت زمینکِ فوق‌العاده غیرمعمولِ گلفی که در املاک کَتْسْکیلزمان داریم. […] می‌فهمم مغزْ آموخته می‌شود که نیکوتین را به استیل‌کولین، به ناقلِ طبیعیِ عصبی، ترجیح بدهد و می‌دانم این ناقل عصبی، فواید بسیارِ دیگرش به کنار، چالاکی ذهنی را هم بالا می‌برد. ولی نیکوتین همین‌کار را بهترش را می‌کند. چند نفر ترک‌سیگارکرده دیده‌ای که هیچ دلتنگ دود نشوند؟ (خالی‌بندها سمت چپ صف بکشند). هر دفعه آمده‌ام ترک بکنم مانده‌ام نویسنده‌ها چه‌کار می‌کنند.»

جستار تألیفی در «سِفرِ سیگار»

غیر از سه جستار بالا، کتاب با جستاری با عنوان «هیوْدَه» نوشتۀ مترجم کتاب، خشایار قشقایی، آغاز می‌شود. جستاری که در آن نویسنده به سال‌های دانشجویی‌اش در سمنان برمی‌گردد و خاطراتش را از پارکی می‌گوید که وقتش را در آن می‌گذرانده، با رفقایش، و از تفریح‌شان می‌نویسد که سیگار بوده است: «پارک بلوار هفدهم شهریور یا، به‌قول خودمان، هیوْدَه ــ«بریم هیوْدَه، دکهٔ مصطفی، چایی‌نسکافه بزنیم؟»ـــ واحه‌ای بود که هر تنگ غروب، هر گرگ‌آشتیِ روز و شبِ کویر، هم‌سن‌وسال ما هرکه بود روانه‌اش می‌شد. در آن شهرِ تُرُشی که سرتاتهش را پای پیاده در ربع ساعت می‌پیمود، چیزی ازمان برنمی‌آمد از شبِ بیابانی‌مان بسازیم، مگر تاریکی را جمع بیاییم و به‌سیگار روشن کنیم. بی‌پناه بودیم و شهر خفهٔ خشکِ خاک‌رنگ پذیرا نبود.»

نویسندگان جستارهای «سِفرِ سیگار»

لوسی سانته نویسندهٔ امریکایی است، متولدِ ۱۹۵۴ در وِرویهٔ بلژیک. از ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۶، درسِ دانشگاه کلمبیا را خوانده، ولی به چند دلیل، من‌جمله بالا آوردنِ بدهی‌های کلان به کتابخانهٔ آنجا، مدرکی به او نداده‌اند. بعد کاری در کتاب‌فروشیِ استرندِ نیویورک گرفته، وردست عکاسی بوده و، آخر، آسیستانِ باربارا اِپْسْتین در نیویورک ریویو آو بوکز شده.

سانته در موضوع‌های مختلفی قلم می‌زند: در تاریخ، موزیک پاپ، سینما، عکاسی، فرهنگ عامه، و خصوصاً شهر. از چیره‌دست‌ترین شهرنویس‌هایی است که خوانده‌ام. دو کتاب قطور دارد در تاریخ شهرها، یکی زندگیِ فقیرانه: نقش‌ها و دام‌های نیویورک قدیم (۱۹۹۱)، دربارهٔ زاغه‌های نیویورکِ آخرِ قرن نوزدهم و اولِ قرن بیستم، و از مآخذ مارتین اسکورسیزی در آفرینشِ دارودسته‌های نیویورک (۲۰۰۲)، و دیگری آن‌یکی پاریس (۲۰۱۵)، کتابی مثل زندگیِ فقیرانه اما دربارهٔ رخِ مخفیِ خالی از زرق‌وبرقِ پایتختِ پرنمای فرانسه. از دیگر کتاب‌های او می‌شود این‌ها را اسم آورد: مموآرِ کارخانهٔ فاکت‌ها (۱۹۹۸)؛ دو مجموعه‌جستارِ هرکه دلدارت را بکش: قطعه‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۵ (۲۰۰۷) و شاید زمانه غیر از مردمِ آن نباشد (۲۰۲۰)؛ و کتابِ آخری که فعلاً از او به انتشار درآمده، نوزده آب‌انبار (۲۰۲۲)، دربارهٔ آب‌انبارهای نیویورک.

لوسی سانتهٔ اکنون شصت‌ونه‌ساله در دانشکدهٔ هنر دانشگاه کلمبیا و نیو اسکولِ نیویورک و کالجِ باردْ نوشتن و تاریخ عکاسی درس داده. نوشته‌های او را نشریه‌های متنوعی منتشر کرده‌اند: اینترویو، ویگ‌وَگ، نیو ریپابلیک، اسپای، نیویورک ریویو آو بوکز، نیویورک تایمز، هارپرْز بْزار، گرَنتا، ویلِج وُیس، وگ، امریکن اِسکالِر، و غیره. مقدمه و دیباچه هم فراوان نوشته برای کتاب‌های نویسنده‌هایی مثلِ ژرژ سیمنون و امیل زولا و باب دیلن و چستر هایْمْز و استفن کْرِین.

کتاب سفر سیگار
کتاب سفر سیگار

پیتر اِسْکِلْدالِ نویسنده و شاعر امریکایی زادۀ ۱۹۴۲ در فارگو داکوتای شمالی بود و در سال ۲۰۲۲ در هشتادسالگی در نیویورک درگذشت. کار نویسندگی‌اش را با خبرنگاری در مجلۀ جرسی در سال ۱۹۶۲ آغاز کرد و در همان دهه به پاریس رفت. پس از یک سال به امریکا و نیویورک برگشت و از آن به بعد در قامت یک منتقد هنری و ادبی درآمد. در نیویورک تایمز نوشت و بعد از آن نوشته‌هایش را به نیویورکر سپرد. او شاعر هم بود و شعرهایش را «پست مدرن» خوانده‌اند. چندین جایزه را هم به‌علت نوشته‌هایش کسب کرده است: جایزۀ گوگنهایم معروف‌ترین آن‌هاست.

دربارۀ مجموعۀ «کتابچه‌ها»

تمرکز مجموعۀ کتابچه‌ها غالباً بر قالب جستار است و بناست انواع آن را شامل باشد. سعی بر آن است کتابچه‌‌ها موضوعات گونه‌گونِ گیرا و ‌فارسیِ فهمیدنی، چه در تألیف و چه در ترجمه، داشته باشند و با قیمت مناسب ــ اگر راه بدهد!ــ پیشکشِ مخاطبان مانِ کتاب شوند.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی