رهانیدن

رهانیدن

(0)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
77

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب رهانیدن

احمد شلیک کرد، یکی‌شان افتاد... فریاد مردم ...هورا! هورا! نه، نه، نه! صدایی بلند نشد... برنخاست. سکوت... و چه پرهیاهو! داشت اتفاق می‌افتاد، اما بی‌صدا، تو قلب‌ها، در اندرون سینه‌ها... هنوز به گلوگاه نرسیده بود! بنویس; جلو سیل را می‌شود گرفت اما جلو... جلو سیل را می‌شود گرفت؟ ها؟ صمد تا آمد پایش را بگذارد توی رودخانه... رسول تا آمد پایش را بگذارد روی پشت بام، یک تیر خورد به پیشانی‌اش، از راه‌پله قل خورد رفت پایین افتاد توی حیاط، با حوض فاصله‌ای نداشت... من... من... می‌خواستم بدوم پایین، احمد فریاد کشید کسی به راه‌پله نزدیک نشود تیررس‌شان است. رسول رفته بود... تنها... از ما جدا افتاده... یکی از ما رفت... یک از شش میلیون، یک از شصت، یک از شش‌صد میلیون... بنویس ما سبز می‌شویم... اگر در خاک، اگر زیر خروارها خاک کاشته شویم جوانه می‌زنیم... گیاه... درخت، انبوه درخت، درختان... بنویس جنگل!

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی