شادان

شادان

(0)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
59

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب شادان

نگاهم با نگاه سیاوش تلاقی کرد. لبخندی زد و انگشتس را روی گونه اش کشید. چشمهایش برق عجیبی داشت. از نگاهش ترسیدم. با خودم فکر کردم نه... دیگه هرگز فریب هیچ نگاهی رو نمی خورم. چندبار این جمله را در ذهنم تکرار کردم و بعد سرم را مغرورانه بالا آوردم و سعی کردم احساسم را در نگاهم بگنجانم. نگاهم را خواند، ولی برق نگاهش هنوز ترسناک بود و گریز ناپذیر. خواسته یا ناخواسته من مغلوب آن چشمهای سیاه شده بودم...

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی