سیرکی که می گذرد

سیرکی که می گذرد

(4)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
417

علاقه مندان به این کتاب
18

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
1

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب سیرکی که می گذرد

در میان شاتله می خواست سوار مترو شود درست زمان شلوغی مترو بود. نزدیک در خروجی واگن چسبیده بههم ایستاده بودیم. در هر ایستگاه مسافرانی که پیاده می شدند ما را به سمت بیرون می راندند و بعد ما با مسافران تازه دوباره سوار می شدیم سرش را روی شانه ام گذاشت و با لبخندی گفت هیچکس تو این شلوغی نمی تواند پیدامان کند. در ایستگاه گاردو نور با موج مسافرانی همراه شده بودیم که طرف قطارهای حومه شهر سرازیر می شدند. از راهرو ایستگاه گذشتیم در سالن امانات در صندوقی را باز کرد و چمدان چرمی سیاهی بیرون آورد. چمدان سنگین را می کشیدم دنبال خودم و فکر می کردم داخلش چیزی بیش از لباس است.

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی