شکرستان

شکرستان (شیر آب)

(0)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
94

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب شکرستان

یک روز که از نزدیک چادر مهاراجه رد می شد از صحبت خدمتکارهاش فهمید روی بازوی پسر نقش شیر خالکوبی شده. برای همین بی آنکه به کسی بگوید، پیش از رفتن، نقش شیر را روی بازویش خالکوبی کرد. شما هم می توانید بخش های قصه را به هم وصل کنید؟ شعبون با داستان گم شدن پسر مهاراجه پیش او رفت و گفت: پدر عزیزم! این منم راجو. یادته وقتی بچه بودم یک بار با هم رفته بودیم شکار. دزدها حمله کردند و من را دزدیدند؟ وقتی فهمیدم به شکرستان اومدی زود خودم رو رسوندم.» مهاراجه که داستان واقعی گم شدن پسرش را شنید خوشحال شد و او را در آغوش کشید...

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی