شاهنامگ (5)(ضحاک ماردوش)

(0)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
55

علاقه مندان به این کتاب
1

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب شاهنامگ

آشپز ایستاد و با حیله گری گفت: «دست کم بگذارید شانه های مبارکتان را ببوسم. می دانم خواسته ی زیادی است اما قول می دهم که دیگر تا آخر عمرم به عنوان یک آشپز ناچیز، هیچ چیزی از شما نخواهم...» ... به سوی پادشاه آمد. پادشاه حتی او را نمی دید. سرش توی دیگچه ای بود و آن را می لیسید و شانه اش را برای بوسه پیش آورده بود. اهریمن فورا پیراهن زربافت او را کنار زد و ابتدا شانه ی چپ و سپس شانه ی راست بیوراسپ را بوسید و بعد ناگهان قهقه ای سر داد؛ خنده ای چنان ترسناک که لقمه در گلوی پادشاه گیر کرد.

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی