ملنگو

(0)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
41

علاقه مندان به این کتاب
1

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب ملنگو

انتشارات روزگار منتشر کرد: «یه روزی یه آدم لاغر قدبلند با ریش و سبیل بلند اومده بود قهوه خانه ی اون نسناس (خالو اسی)، سر تا پا سفید پوشیده بود. یه دمپایی چرمی هم پاش بود. یه کیسه هم دستش بود. یه راست اومد دم پیش خان، سر منو بوسید. از من پرسید اسمم چیه؟ من هم بهش نگاه کردم. گفتم اسم من رایاس. چن تا قطره اشک از چشاش ریخت پایین. چشاش خیلی عمیق و قشنگ بودن، بابا موسی براش یه لیوان بزرگ چایی آورد با یه مشت خرما. آقاهه منو نگاه کرد و گفت: «تو مورد توجه خدای بزرگ هستی. چای و خرماش رو خورد و بلند شد. موقع رفتن دوباره سر منو بوس کرد. بعدازظهر که کنار بساط خوابم برده بود دیدم اون آقاهه اومد به خوابم. رو به من کرد و خندید به من گفت: «اگه یه روزی فهم و شعور باطنت زیاد شد می فهمی که خدا هر ناممکنی رو ممکن می کنه.» من بهش نگاه کردم گفتم که: «من که نتونستم درس بخوم فهمم زیاد بشه.» فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی