در گرو عشق

در گرو عشق

(1)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
124

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب در گرو عشق

زنگ دوم که تعلیمات دینی داشتیم تمام شد و ریحانه و طاهره تا حدودی توانسته بودند خنده را روی لبهایم بیاورند، مرتب می‌گفتند: ـ بابا، آقای قائمی آدم چنان بدی هم نیست. ولی من ول‌ کن ماجرا نبودم و گفتم: ـ حالا ببین چه حالی من از این بگیرم. بار اولش نیست که منو کوچیک می‌کنه و غرورم رو به بازی می‌گیره. ریحانه كه تا حالا سكوت كرده بود زیرچشمی به من نگاه كرد و با اخمی ساختگی كه برای نشان دادن جدیتش بود به من زل زد و گفت: - مژده، دیگه خیلی داری پیازداغش رو زیادمی‌كنی! آخه بیچاره آقای قائمی كی تو رو كوچیك كرد؟ اون كه همیشه در حال بخشیدن توست! این از جریان امروز كه اگر من جایش بودم واكنش شدیدتری نشون می‌دادم و اون هم مال جریان از درخت بالا رفتن جناب‌عالی كه باعث كلی آبروریزیمان شد كه باز هم گذشت كرد و به خانم اقبالی چیزی نگفت؛ بگذریم از خیلی جریان‌های دیگه كه نمی‌خوام زیاد شرمنده‌ات بكنم. چپ چپ و خیره بهش نگاه كردم و محكم زدم توی سرش و گفتم: - آدم فروش! سریع موضع عوض می‌كنی، آره! من از اولش هم می‌دونستم تو آدم بشو نیستی و مثل روزهای فصل بهار قابل پیش‌بینی نیستی. طاهره هم به پشتیبانی از ریحانه درآمد و گفت: - اِه... مژده جون! چرا ناراحت می‌شی؟ عزیزم، دوتاتون مثل هم آدم‌فروش هستید چرا ناراحت می‌شی. خندید و كوله‌پشتی‌اش را توی بغلش گرفت و از كلاس فرار كرد. من و ریحانه دنبالش دویدیم و گفتیم: - دِه... اگر راست می‌گی وایسا جوابت رو بشنو منافق! ریحانه كه از خنده ریسه رفته بود گفت: - مژده، آخی گناه داره طفلی! كیفش رو هم با خودش برده كه بلایی سرش نیاری. من كه با یادآوری چند روز پیش كه چه بلایی سر كیف ریحانه آورده بودیم پوكیدم به خنده و گفتم: - آره این طاهره‌ی مارمولك از تو زرنگ‌تره، یادته چند روز پیش كه تو فرار كردی و كیفت رو جا گذاشتی از كوله‌پشتی نازنینت كه از تمیزی برق می‌زد چیزی جز یك كوله‌پشتی خاكی و گچی چیزی نمونده بود. وای خدای من، چه‌قدر قیافه‌ی تو خنده‌دار بود وقتی به كلاس برگشتی و كیفت رو اون‌طور دیدی. چه‌قدر شوكه شدی و با اون چهره‌ی وارفته مرتب حرص می‌خوردی كه چرا این بلا رو سر كوله‌پشتی‌ات آوردیم و افسوس می‌خوردی كه چرا فرار كردی و هر بار هی می‌گفتی، مژده اگر كتك می‌خوردم خیلی بهتر از این صحنه‌ی ناگوار بود... چه‌قدر بهت خندیدیم. - آه بسه دیگه! خیلی كار خوبی كردی داری با ذوق هم تعریف می‌كنی؟ شق‌القمر كردی دیوونه؟

    • نوع کالا
    • دسته بندی
    • موضوع اصلی
    • موضوع فرعی
    • نویسنده
    • نشر
    • شابک
    • زبان کتاب
    • قطع کتاب
    • جلد کتاب
    • وزن
    • نوبت چاپ
    • سال انتشار
    • فارسی
    • رقعی
    • شومیز
    • 282 گرم
    • 1
    • 1389

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی