نظر خود را برای ما ثبت کنید
مهتاب با چینی در پیشانی گفت: - نسترن، باز تا رسیدیم شروع کردی! لازم نکرده جایی بری! علی گفته بیرون نره. نسترن رو به مادربزرگش کرد، ولی به مادرش جواب داد: - عزیز جون، بگو اذیت نکنه دیگه، مامان خانم! من دارم میرم به عزیز کمک کنم. عزیز خانم گفت: - مادر جون، بذار بیاد، من مراقب هستم، تازه تنها که نیست من باهاش هستم، خدا رو شکر دیگه برای خودش خانمی شده. مهتاب کلافه گفت: - مامان، کجا میرین؟! - دارم میرم خرید، برای سفرهی هفت سین، ناسلامتی فردا عیدهِ. - باشه برین، ولی نبینم باز هم برنامهی پارک و تولد و... ترتیب بدی ها. - چشم، خیالتون راحت. - ببینیم و تعریف کنیم. وای که روزهای خوش چه زودگذرند، درست هجده سال داشتم و از غم دنیا بیخبر بودم، به راستی که بهترینها با من بودند. از آن شهر کوچک دنیایی خاطره در ذهن داشتم. خاطراتی که با کودکیام عجین شده بودند. از کودکی آن شهر را دوست داشتم و خوب میدانستم که تنها دلیلش وجود پدربزرگ و مادربزرگم بود. آنها نیز به همان اندازه مرا دوست داشتند و به هم وابسته بودیم، خوب میدانستم که گل نوههایشان بودم و از این جهت که بیشتر دوران کودکیام را با آنها سپری کرده بودم به من وابسته شده بودند.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.