عشق جای دیگریست

عشق جای دیگریست (شالان)

(1)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
190

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب عشق جای دیگریست

آسمان صاف و آبی و هوا بهاری بود. شکوفه­ های درخت سیب و آلبالو در باغچه­ ی زیبای منزل دکتر معین پرپر شده و به دست نوازشگر نسیم بهاری سپرده می­شدند. در آن میان شیرین و علی سرمست و شاد با شور و حرارتی کودکانه در دنیای زیبا و بچه­ گانه­ ی خود خندان به دنبال شکوفه­ های پرپر شده می­دویدند اما به ناگاه همه چیز در سکوت و خاموشی فرو رفت. علی با نگاهی نگران بالای سر شیرین ایستاده و او را می­نگریست که پایش را گرفته و اشک­هایش همچون مروارید بر روی گونه ­هایش می­غلتید. در کنارش نشست و مشت­هایش را که مملو از برگ­های شکوفه بود باز کرد: - شیرین اگه گریه نکنی گُلامو می­دم به تو، باشه. شیرین با پشت دست اشک­ها را از روی گونه­ هایش سترد: - آخه پام خیلی درد می­کنه. اگه گُلارو هم از تو بگیرم بازم خوب نمی­شه. - بچه­ ها بیاید براتون عصرونه آماده کردم. این صدای مارال مادر علی بود که بچه ­ها را به خوردن عصرانه دعوت می­کرد. علی با شنیدن صدای مادرش و با نگاهی دردمند به شیرین که از عمق جانش ریشه می­گرفت و حاکی از احساسات پاک و بی­آلایش عوالم کودکی او بود کتفش را به شیرین نشان داد: - اگه کولت کنم و تا خونه ببرمت چی، اون موقع پات خوب می­شه؟ نگاه چشم­های درشت و سبزش را در نگاه مهربان و دوست داشتنی چشم­های مشکی علی دوخت: - نمی­دونم. شاید. برگ شکوفه­هایی را که در دست داشت در دست­های کوچک شیرین جا داد: - بیا، اینارم می­دم به تو. سپس کتفش را به او نشان داد: - بیا سوار شو. شیرین دست­هایش را از دو طرف باز کرد و دور گردن علی حلقه کرد: - بریم. مارال با دیدن پسرش که شیرین را روی کول خود داشت سریع به سمتش رفت: - علی بازی دیگه­ ای نیست که بکنی؟ پسرم کمردرد می­گیری. علی نفس­زنان بی­ توجه به اعتراض مادرش گفت: - مامان کمک کن. شیرین خورده زمین پاش درد می­کنه. مارال با نگرانی آهسته شیرین را از روی دوش علی پایین آورد و روی مبل نشاند: - چی شده؟ تا همین یه دقیقه­ ی پیش که صدای بازیتون می­اومد. شیرین شکوفه ­های پرپر را روی میز ریخت: - چیزی نیست خاله مارال، دنبال گُلا بودیم خوردم زمین. مارال مچ پای او را در دست گرفت و فشار کمی که به آن داد: - درد می­کنه؟ - یه کم خاله. به سرعت کمی آب نمک ولرم درست کرد و پاهای او را به نرمی برای چند دقیقه ماساژ داد و آن را بست: - بهتره که استراحت کنی و کمتر راه بری.

    • نوع کالا
    • دسته بندی
    • موضوع اصلی
    • موضوع فرعی
    • نویسنده
    • نشر
    • شابک
    • زبان کتاب
    • قطع کتاب
    • جلد کتاب
    • تعداد صفحه
    • وزن
    • نوبت چاپ
    • سال انتشار
    • فارسی
    • رقعی
    • شومیز
    • 384 صفحه
    • 426 گرم
    • 1
    • 1392

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی