نظر خود را برای ما ثبت کنید
آسمان صاف و آبی و هوا بهاری بود. شکوفه های درخت سیب و آلبالو در باغچه ی زیبای منزل دکتر معین پرپر شده و به دست نوازشگر نسیم بهاری سپرده میشدند. در آن میان شیرین و علی سرمست و شاد با شور و حرارتی کودکانه در دنیای زیبا و بچه گانه ی خود خندان به دنبال شکوفه های پرپر شده میدویدند اما به ناگاه همه چیز در سکوت و خاموشی فرو رفت. علی با نگاهی نگران بالای سر شیرین ایستاده و او را مینگریست که پایش را گرفته و اشکهایش همچون مروارید بر روی گونه هایش میغلتید. در کنارش نشست و مشتهایش را که مملو از برگهای شکوفه بود باز کرد: - شیرین اگه گریه نکنی گُلامو میدم به تو، باشه. شیرین با پشت دست اشکها را از روی گونه هایش سترد: - آخه پام خیلی درد میکنه. اگه گُلارو هم از تو بگیرم بازم خوب نمیشه. - بچه ها بیاید براتون عصرونه آماده کردم. این صدای مارال مادر علی بود که بچه ها را به خوردن عصرانه دعوت میکرد. علی با شنیدن صدای مادرش و با نگاهی دردمند به شیرین که از عمق جانش ریشه میگرفت و حاکی از احساسات پاک و بیآلایش عوالم کودکی او بود کتفش را به شیرین نشان داد: - اگه کولت کنم و تا خونه ببرمت چی، اون موقع پات خوب میشه؟ نگاه چشمهای درشت و سبزش را در نگاه مهربان و دوست داشتنی چشمهای مشکی علی دوخت: - نمیدونم. شاید. برگ شکوفههایی را که در دست داشت در دستهای کوچک شیرین جا داد: - بیا، اینارم میدم به تو. سپس کتفش را به او نشان داد: - بیا سوار شو. شیرین دستهایش را از دو طرف باز کرد و دور گردن علی حلقه کرد: - بریم. مارال با دیدن پسرش که شیرین را روی کول خود داشت سریع به سمتش رفت: - علی بازی دیگه ای نیست که بکنی؟ پسرم کمردرد میگیری. علی نفسزنان بی توجه به اعتراض مادرش گفت: - مامان کمک کن. شیرین خورده زمین پاش درد میکنه. مارال با نگرانی آهسته شیرین را از روی دوش علی پایین آورد و روی مبل نشاند: - چی شده؟ تا همین یه دقیقه ی پیش که صدای بازیتون میاومد. شیرین شکوفه های پرپر را روی میز ریخت: - چیزی نیست خاله مارال، دنبال گُلا بودیم خوردم زمین. مارال مچ پای او را در دست گرفت و فشار کمی که به آن داد: - درد میکنه؟ - یه کم خاله. به سرعت کمی آب نمک ولرم درست کرد و پاهای او را به نرمی برای چند دقیقه ماساژ داد و آن را بست: - بهتره که استراحت کنی و کمتر راه بری.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.