تخفیف های شگفت انگیز
مجله 30بوک
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات پایتخت منتشر کرد:
شریف روی دو زانو جلوی پای ماهرخ نشست.
«نترس! خودم مثل یه شیر پشتت وایسادم! نمی زارم تا ابد تو رو از من جدا کنن! »
ماهرخ اشکش را پاک کرد. زهرخندی زد و گفت: «ابد؟ شریف ابدی در کار نیست که؛ ابد همین نزدیکی هاست! » شریف لبخند تلخی زد، به حرف ماهرخ کمی فکر کرد و گفت: «آره خب همین طورم هست واقعا. بازم باشه آفتاب نزده تو رو با خودمون می بریم تهران. اونجا خیلی بزرگه. نمیشه راحت کسی رو پیدا کرد.»
فروشگاه اینترنتی 30بوک
پایتخت
